رمان پرنیا
- يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۲ ب.ظ
- ۰ نظر
خلاصه رمان :
وقتی شعر بود وحجم صدای تو ، وقتی تنها یاریگر دستانم دست تو بود ، نه شب،
شب بود و نه روز، روز .. فقط عشق بودو چشـــــــــــــــم مستِ تو..!!
مرا پرنیا بنامید .. شاد ، مهربون ، شوخ ، سرزنده ، و دور از غرور و
خودخواهی ..
و اما او را آرشا بنامید .. سرد، جدی و مغرور .. !!
منتظر حضور عزیزان ...
- ۹۶/۰۳/۲۱